در عصر پنجمینروز اسفندماه که صدای چیکچیکِ افتادن قطرههای باران بر برگ درختان حیاط و آواز گنجشکها گوشم را پُر کرده است، کتاب سبزترین نذر را به دست میگیرم. امشب شبِ ولادت حضرت مهدی(عج) است؛ امامی که احساس میکنم نزدیکترین شخص به من است و درعینحال، خودم را از او دور میبینم، مردی که او را داناترین شخص به حالواحوال خودم میدانم و درعینحال، خودم را نسبتبه احوالاتش بیخبر میبینم. من ایشان را خیلی دوست دارم. میخواهم همینطور ساده و کوتاه و بیشیلهپیله بگویم: مثل احساس امیرمهدی و محمد در داستان سبزترین نذر.
تفاوت زیادی دارد که این کتاب را در همین ساعات و لحظهها بخوانی یا بگذاری برای چند ماه بعد. مثل این میماند که شیرینی تروتازه و خوشمزهای را همین الان از شیرینیفروشی بخری و نخوری یا مثل دارویی که دکتر برای روزهای بیماری تجویز کرده است و اگر بهموقع مصرف نکنی فایدهاش را از دست میدهد. البته کتاب خواندن همیشه فایده دارد؛ اما اثر شیرینی تازه و داروی بهموقع کجا و اثر خوردن آنها در وقتی دیگر کجا!
در همین ساعات مهدویتر از هر لحظهای از سال، کتاب سبزترین نذر را وا کردم و به صفحه رنگی عنوان کتاب و نام نویسنده و تصویرگر رسیدم. نوید ظریف کریمی این داستان را نوشته و نیره مُهری تصویرگریاش کرده است که من به آنها نمره خوبی هم برای انجام کارهایشان میدهم؛ چراکه هم داستان را دوست دارم و هم تصویرگریاش را.
به صفحه چهار میرسم و امیرمهدی را میبینم که هم سنی کوچک است و هم جسمی. او با اجازه مادرش به سمت مسجد محله میرود که نزدیک خانهشان است و میخواهد اسمش را بهعنوان یکی از کمککنندگان در امور جشن نیمه شعبان بنویسد. همه در تکاپو هستند و اینور و آنور میروند. یکی میوه و شیرینی میبرد و یکی ریسه چراغهای رنگی را میبندد. در مسجد هم نوجوانان مشغول کارهای دیگری هستند؛ از آمادهشدن گروه سرود و تواشیح مسجد گرفته تا کسی که مکبّر است و دارد کاری میکند که آرزوی امیرمهدی است. او دوست دارد اذان بگوید و قرآن بخواند؛ اما همه میگوید او تازه دارد خواندن و نوشتن یاد میگیرد و باید به کلاس سوم دبستان برسد تا بتواند اذان بگوید یا قرآن بخواند و در کلاس قرآن مسجد شرکت کند. امیرمهدی با همین فکروخیالها به پسر مؤذن نگاه میکند و به دنبال مسئول ثبتنام جشن نیمهشعبان هم میگردد. آقای مشتاقی را پیدا میکند؛ اما جوابی میشنود که باب میلش نیست. او میگوید امیرمهدی کوچک است و برای انجام کارهای مسجد باید قدری بزرگتر شود. اصرار امیرمهدی فایدهای ندارد و دلشکسته از مسجد راهی خانه میشود. نزدیک خانهشان که میرسد «دید که پسرکی روی پل جلوی خانهای ایستاده است. جلوتر که رفت، متوجه شد پسرک روی صندلی چرخدار نشسته و چرخ صندلیاش، لای میلههای پل گیر کرده است. خودش را به پسرک رساند و به او سلام کرد.»
دوستی امیرمهدی و محمد با همین سلام و کمکی بهموقع آغاز میشود. بهموقعبودن کارها بسیار مهم است. همه بزرگان دین توصیه کردهاند که کارهای درست را بهموقع انجام دهیم تا همانطور که گفتم اثر شیرینی تازه و داروی سروقت را داشته باشند. امیرمهدی هم بهموقع تصمیم درست میگیرد و به کمک محمد میرود. آشناییشان، آنها را به سمت کارهای بزرگتر میبَرَد: مثل انجام کاری که حضرت مهدی (عج) را خوشحال کند و مشارکتی در جشن نیمه شعبان هم باشد. آنها ساعتها فکر و برنامهریزی میکنند و با کمک خانوادهشان دست به کار میشوند تا به سبک خودشان، برای تولد آقا جشن بگیرند. درنتیجه با پسانداز بچهها و کمک مالی و معنوی بزرگترها چند کیف و نوشتافزار مدرسه و مقداری غذای گرم و تازه برای بچههای کار سرِ چهارراه تهیه میکنند؛ اما این همه ماجرا نیست. در چند صفحه آخر این کتاب ۲۸صفحهای، اتفاق مهمتری هم میافتد: توکل و توسل در بهموقعترین لحظه زندگی!
کتاب سبزترین نذر مانند عنوانش لطیف است و سبز و توجهبرانگیز و تفکرساز. این کتاب به موارد دینی تربیتی مهمی توجه کرده است که باید در کنار لذتبردن از داستانگوییاش، به آنها هم بپردازیم. یکی از آنها حضور کودکان در امور جشنها و مراسمهای بزرگ دینی است. نیمهشعبان یکی از بزرگترین و عزیزترین لحظههای زندگی هر مسلمانی است و کودکان ما هم باید با این عظمت و زیبایی بهخوبی آشنا شوند. شناخت آنها از امام زمان(عج) باید در فضای همین مناسبتها و جشنها آغاز شود؛ چون مسئلهای که با شادی و امیدواری و زیبایی همراه شده باشد، بیشتر در ذهن کودکان ماندگار میشود. نویسنده کتاب بهدرستی و زیرکانه، امیرمهدی را وارد ماجرای جشن نیمهشعبان کرد و به خانوادهها یاد میدهد که اهمیت و ظرفیت تربیت دینی کودکان در فضای جشن نیمهشعبان را جدی بگیرند.
مورد بعدی انجام کاری کوچک در حد توان کودکان در بستر پازل بزرگ جشن نیمه شعبان است. این حضور و مشارکت حتی اگر کوچک باشد، روح آنها را بزرگ میکند و فکرشان را گسترش میدهد تا به کارها و مشارکتهای بزرگتری فکر کنند و همچنان خود را وصل به جهان زیبایی ببینند که حضرت مهدی(عج) در آن حضور دارد. نویسنده در این بخش هم نامحسوس، خانواده امیرمهدی و محمد را وارد ماجرا کرد و به ما نشان داد که پدرها و مادرها بعد شنیدن خواسته بچهها، آنها را جدی گرفتند و کمکشان کردند.
مسئله بعدی که در ادامه تکمیل امور تربیتیای است که به آن اشاره کردهام، پخش نذری بچهها بین بچههای کار سرِ چهارراه توسط خود امیرمهدی و محمد است. بزرگترها پس از تهیه وسایل و غذا، خود را کنار کشیدند و وظیفه پخش نذری را به عهده بچهها گذاشتند تا آنها بتوانند کارشان را تکمیل و احساس شادی و لذت مشارکت در جشن نیمه شعبان را بهطور کامل دریافت کنند.
سبزترین نذر در بخش پایانی کتاب به سبزترین لحظه خود میرسد؛ همانجایی که محمد خود را گرفتار و ناتوان میبیند و پی میبرد هرچقدر هم ناتوان باشد تنها نیست و باید به آغوش سبز امام و آقای مهربانمان پناه ببرد؛ آغوشی که همیشه کارساز است….
در تمام زمان مطالعه داستان و همه وقتی که داشتم این یادداشت را مینوشتم به یک کلمه فکر کردم: بهموقعبودن. در این روزها و شبها که حالوهوای جهان و بهخصوص قلب ما مهدوی تر از هر زمان دیگری است، باید اهمیت بهموقعبودن کارها را بهتر و بیشتر درک و تمرین کنیم تا مثل امیرمهدی و محمد، سبزترین نذرها و لحظهها را در کنار امام زمان (عج) تجربه کنیم.
یادداشت از: فاطمه نعمتی
برای تهیه کتاب به لینک زیر مراجعه کنید :
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.