رمانی فانتزی برای نوجوانان:ابراهیم در سرزمین ممنوعه

ابراهیم درسرزمین ممنوعه (1)

اگر شجاعت در دل پسری با لکنت زبان و قلبی پر از ترس بیدار شود چه می‌شود؟ «ابراهیم در سرزمین ممنوعه» داستانی فانتزی از تبدیل شدن یک نوجوان معمولی به قهرمانی ماندگار در دل جنگ است.

درباره کتاب:

“ابراهیم در سرزمین ممنوعه” داستانی فانتزی و جذاب است که با الهام از زندگی شهید ابراهیم جنابان نوشته شده و شما را به سفری پرهیجان در دل دوران دفاع مقدس می‌برد. این کتاب فرصتی‌ست برای نوجوانان که در قالب یک داستان تخیلی و سرگرم‌کننده، با یکی از قهرمانان گمنام جنگ آشنا شوند.

ابراهیم، پسری ۱۲ ساله، در پنج‌سالگی مادرش را از دست می‌دهد و این اتفاق باعث لکنت زبان او می‌شود. همین موضوع باعث شده در مدرسه مورد تمسخر هم‌کلاسی‌ها قرار بگیرد. اما سرنوشت برای او ماجرایی غیرمنتظره رقم می‌زند.

در جریان رقابت با امین، پسر قلدر مدرسه، ابراهیم وارد دنیایی فانتزی و ناشناخته می‌شود که از دل آن، پایش به مناطق جنگی و جبهه‌های دفاع مقدس باز می‌شود. در این مسیر، همراهی یک شتر سخنگو به او کمک می‌کند تا ترس‌هایش را کنار بگذارد و تبدیل به نوجوانی بااعتمادبه‌نفس و شجاع شود.

چرا این کتاب را بخوانیم؟

  • داستانی سرگرم‌کننده و پرکشش برای نوجوانان
  • الهام‌بخش برای رشد اعتماد به نفس و خودباوری
  • آشنایی غیرمستقیم و دلنشین با مفاهیم دفاع مقدس
  • مناسب برای دانش‌آموزان، والدین دغدغه‌مند، و معلمان پرورشی
  • بهترین انتخاب برای هدیه‌ای ارزشمند و آموزنده

نویسنده: لیلا مدرس‌پور
ژانر: رمان فانتزی، ماجراجویانه، الهام‌گرفته از دوران دفاع مقدس
مخاطب: رده سنی نوجوان (۹ تا ۱۵ سال)
تعداد صفحات: ۲۳۵ صفحه
مدت زمان مطالعه: حدود ۴ ساعت
مناسب برای هدیه دادن به: نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های تخیلی، ماجراجویانه و شخصیت‌های قهرمان

قبل از خواندن قسمتی از کتاب ابراهیم در سرزمین ممنوعه به پادکست آن را گوش کنید .

برشی از کتاب :

آرام‌آرام به‌طرف حاج‌ابراهیم جنابان قدم برداشت. زمان روی تکرار بود. ظهر، گرما و دوباره ظهر. انگار هرگز زمان دیگری نبوده است.

به هر چهره‌ای نگاه می‌کرد چون گلی که از بی‌آبی پژمرده باشد طراوتش را از دست داده بود.

ابراهیم با فاصله کمی از سید ابراهیم جنابان نشست. به او خیره شد. حاج‌ابراهیم که تشنگی کلافه‌اش کرده بود همین‌طور که شکمش را به شن‌های کف شیار چسبانده بود به لب‌های تشنه هم‌رزمانش چشم دوخته بود.

ابراهیم رد بخیه‌های زیادی را روی شکم تا سینه سید جنابان دید. با نگرانی جلوتر رفت. نمی‌توانست بفهمد تشنگی مجبورش کرده شکمش را به شن‌ها بچسباند یا سوزش جای بخیه‌ها…

برای تهیه کتاب به لینک زیر مراجعه کنید :

https://ketabejamkaran.ir/138010


دیدگاهتان را بنویسید