اگر به دنبال یک رمان تاریخی ایرانی هستید که هم تم عاشقانه داشته باشه، هم شما رو با خودش به دل حوادث بزرگ تاریخی ببره، کتاب «شاه جعفر» نوشته سعید محمدی رو از دست ندید.
این کتاب ماجرای زندگی یونس، جوان نمکفروش قمی رو روایت میکنه که در کنار تلاش برای رسیدن به عشقش، عطیه، ناگهان درگیر بزرگترین تهدید زمان خودش میشه: حمله مغول به شهر قم در سال ۶۱۷ هجری.
یونس که موفق نمیشه رضایت خانواده عطیه رو جلب کنه، تصمیم میگیره از امامزاده جعفر، یکی از بزرگان شهر و نوادگان امام موسی کاظم (ع) کمک بگیره. اما اوضاع ناگهان بحرانی میشه، چون لشکر مغول به فرماندهی جته نویان به سمت قم حرکت میکنه.
در این لحظه حیاتی، امامزاده جعفر بهعنوان فرمانده مدافعان حرم، رهبری مقاومت مردمی قم رو برعهده میگیره. دروازههای شهر بسته میشن، مردم آماده دفاع میشن و یک نبرد حماسی شکل میگیره.
چرا باید کتاب شاه جعفر رو بخونید؟
- سفر به تاریخ ایران در قرن هفتم
- آشنایی با یکی از مدافعان حرم واقعی در برابر مغولها
- تلفیقی از داستان عاشقانه ایرانی، فرهنگ شیعی و مقاومت مردمی
- روایت جذاب و ساده که فقط حدود ۳ ساعت وقت میبره
- مناسب برای نوجوانان، جوانان و علاقهمندان به تاریخ اسلام و ایران
این کتاب، یک انتخاب عالی برای هدیهدادن به:
- نوجوانها و جوانهایی که دنبال داستانهای پراحساس و پرماجرا هستن
- افرادی که به تاریخ ایران، دوران حمله مغولها و زندگی امامزادگان علاقه دارن
- دوستداران کتابهای دفاع از حرم و مقاومت اسلامی
برشی از کتاب شاه جعفر:
سید که ابروهایش را در هم کشیده بود و در فکر فرو رفته بود، خیلی جدی گفت:
_ مش مراد جان! به این سادگیها هم نیست! قوم مغول است. حتماً شنیدهای سر راهشان چه کارهایی کردهاند. میگویند هیچ موجود زندهای را باقی نگذاشتهاند. آدمیزاد که سهل است.
_ ای آقا! قربان جدّتان! اجداد بزرگوار شما که توی جرئت و شجاعت بیمثال بودند. با درایت بودند. حالا شما هرچه بفرمایید ما عمل میکنیم.
_ باید یک فکر اساسی کرد. اگر قرار به مقاومت باشد که بهترین راه هم همین است، باید تدبیری اساسی کنیم. هرچه زودتر باید مردم را در جریان بگذاریم.
انگار اوضاع خیلی خرابتر از آن چیزی بود که یونس فکرش را میکرد. اگر خبر هجوم مغول به شهر، در قم پخش میشد، بلبشو بالا میگرفت. اصلاً فکرش را هم نمیکرد کارش برای رسیدن به عطیه از این هم خرابتر شود. حالا نه تنها مشکلات او، که کلاً همهچیز روی هوا بود. ترس، وجودش را گرفته بود. لحظاتی ایستاد و به حرفها گوش کرد.
با «شاه جعفر» هم عاشق میشید، هم به تاریخ سفر میکنید، هم به دفاع از حرم میرسید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.