رمانی متفاوت از مهدی کفاش درباره انتظار

یکی بود سه تا نبود scaled

اگر به دنبال یک رمان ایرانی پرکشش و متفاوت هستید که هم ذهن شما را درگیر کند و هم مفاهیمی عمیق مثل انتظار، انتخاب، حرکت و معنا را به شکلی نو روایت کند، کتاب «یکی بود سه‌تا نبود» نوشته‌ی مهدی کفاش انتخابی بی‌نظیر برای شماست.

این کتاب با زبانی روان و نگاهی خلاقانه، ما را وارد دنیایی می‌کند که در آن مرز بین خیال و واقعیت چنان باریک و ناپیداست که مخاطب گاهی خود را در جای شخصیت‌های داستان می‌بیند. کفاش در این اثر، مخاطب را از حالت منفعل بیرون می‌کشد و با مفهومی تازه از انتظار بر پایه‌ی حرکت آشنا می‌سازد.

نویسنده در این اثر خود، فکر مخاطب را میان خیال و واقعیت به بازی می‌کشاند. این مرز چنان به هم نزدیک می‌شود که مخاطب مرزی میان واقعیت و خیال نمی‌تواند پیدا کند.

مخاطب خود را در جای جای اثر، به جای شخصیت‌های اصلی داستان قرار می‌دهد. به نحوی که گویی خود در هر لحظه از اثر در حال تصمیم گیری و به دنبال پرسش‌های خود است. گاه یک شخصیت و رخداد از سه دیدگاه و روایت به چشم مخاطب می‌رسد و قضاوت و جهان متنوعی را به ذهن مخاطب می‌رساند. این روایت به ماجرای جذاب سه نفر در رابطه با نفر چهارم می‌پردازد.

یکی بود سه تا نبود، روایتی است خلاقانه و جذاب از سه شخص با نام های منصور، مینو و شاهد. مهدی کفاش، در این اثر خود، مخاطب را به دنیای خیال و واقعیت می کشاند، این مرز چنان به هم نزدیک می شود که مخاطب مرزی میان واقعیت و خیال نمی تواند پیدا کند.

مخاطب خود را در جای جای اثر، به جای شخصیت های اصلی داستان قرار می دهد. به نحوی که گویی خود در هر لحظه از اثر در حال تصمیم گیری و به دنبال پرسش های خود است.
این روایت به ماجرای جذاب سه نفر در رابطه با نفر چهارم می پردازد.

  • با خواندن این کتاب می‌بینیم انتظار چگونه انسان را تغییر می‌دهد و حتی می‌تواند مسیر زندگی او را دگرگون کند.
  • این کتاب به ما یاد می‌دهد چگونه از انفعال به حرکت برسیم؛ چگونه منتظر بمانیم، اما نه با سکون بلکه با عمل.
  • در دل داستان، مخاطب مدام میان تصمیم‌گیری و قضاوت قرار می‌گیرد و گاه یک اتفاق را از چند زاویه و روایت مختلف تجربه می‌کند.

برشی از کتاب :

دستش را بالا گرفت: با این دست و پایت و همۀ وجودی که به تو داده شده، می‌خواهی چه کار کنی؟ از چی فرار می‌کنی؟ حالم از دست این‌جور استدلال‌ها به هم می‌خورد؛ آن هم از دست کسی که بیشترین زخم را خودش بِهِم زده بود، اینکه یک عمر زیر سایۀ یکی باشی و حتی آن سایه روی عشق تو هم باشد. یک مشت خاک برداشت گفت: فکر می‌کنی همه‌اش چیست؟ صورتش را به‌سمت سوراخ برگرداند گفت: می‌دانی همه‌اش مفت گران است، گران.

دستش را توی سوراخ کرد: خودت را فدای چیزی کن که ارزشش را داشته باشد! همۀ آن سال‌ها، چه در جبهه، چه در بیمارستان و چه در محل کار، به این فکر می‌کردم که واقعاً برای چی زندگی می‌کنم؟ یک روز به خودم جواب داده بودم لابد هرکسی یک عشقی دارد که برای همان هم زنده است و زندگی می‌کند؛ پس مینو شده بود عشق من. اما حالا می‌دیدم انگار چیزهای دیگری هم باید باشد که مهم‌تر است.

برای تهیه کتاب به لینک زیر مراجعه کنید :

https://ketabejamkaran.ir/88707


دیدگاهتان را بنویسید