وقتی عشق پادرمیانی کند، همه چیز عوض میشود. نان و ماست، حکم کباب و ریحان پیدا میکند و خانه ساده، قصر شداد میشود. این طوری برایت بگویم که در وصف نمیگنجد. باید خودت بروی و تجربه اش کنی. هزار سال است که شعرا از عشق میگویند و هنوز کسی نتوانسته معنای کامل آن را بگوید.
اربعین طوبی داستانی واقعی از زندگی زنی را بازگو میکند که بخش عمدهای از تاریخ معاصر ایران و عراق را به چشم دیده است. اربعین طوبی همین نزدیکیها رخ داده است. زمانیکه داعش به عراق حمله کرده، تا نزدیکی کربلا هم آمده است و مردم شمال عراق آواره شدهاند… . طوبی پیرزنی شیعه و اهل بصره، بعد از سالها بیخبری از فرزندش حسن، تصمیم میگیرد پای پیاده به کربلا برود و از امامحسین کسب تکلیف کند.
متن این رمان در قالب ۴۰ گام نوشته شده و هر بخش، تلفیقی از حال و گذشته است. طوبی در مسیر حرکت به سوی کربلای معلی، لحظهبهلحظه به خاطراتش بازمیگردد؛ از نوجوانی و جوانی در ایران گرفته تا مهاجرت، ازدواج، مادر شدن و تجربه تلخ جنگ و آوارگی در عراق. این رمان بهنوعی تاریخ شفاهی زنانهای از وقایع مهم معاصر مانند ظهور داعش، حمله به عراق و آوارگی مردم شمال عراق را نیز بازتاب میدهد.
این کتاب موفق شده است جایزه جهانی اربعین را از آن خود کند.
چرا باید «اربعین طوبی» را بخوانیم؟
- اگر تا به حال به کربلا نرفتهاید یا تجربه پیادهروی اربعین را نداشتهاید، این کتاب میتواند نخستین قدم معنوی شما باشد.
- اگر میخواهید بدانید چگونه یک زن میتواند به حلقه اتصال تاریخ دو کشور ایران و عراق بدل شود، «اربعین طوبی» پاسخی داستانمحور و دلنشین دارد.
- اگر به روایتهای زنانه، صادقانه و بیپرده از رنج، امید، غربت و عشق علاقهمندید، این رمان شما را ناامید نخواهد کرد.
این کتاب را به چه کسانی هدیه بدهیم؟
- به مادران و مادربزرگها که عاشق قصههای زندگیاند
- به جاماندههای اربعین که دلشان در مسیر نجف تا کربلا جا مانده
- به نوجوانان و جوانانی که میخواهند با یک روایت ملموس و عاطفی، با تاریخ معاصر آشنا شوند
برشی از کتاب :
خانه عبدالله ، خانه بزرگی بود اما همان روز اول دلم برای همه کودکیم تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود و الا دق مرگ می شدم. مامانی حال روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش می داشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت اینطوری می شد می نشست پای چرخ خیاطی اش و هی می دوخت و هی می دوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد. اما اینجا فقط می بایست دور خودش بچرخد. دو پر چادررش را گره زد به کمرش ، یک یا علی محکم گفت و خانه را آب و جارو کرد. عبدالله که برگشت کلی شرمنده شده بود و می خواست دست مامانی را ببوسد اما هنوز بینشان یک کوه یخِ آب نشده فاصله بود. عبدالله با زبان بی زبانی به مامان فهماند که زن اولش فعلا روی پاشنه لج افتاده و قصد آمدن ندارد. مامان خنده ای کرد و بعد به آذری چیزهایی گفت که عبدالله نفهمد . مضمون حرف های ترکی مامانی این بود: به ما گفته بودند عراقی ها مهمان نوازند . این بود رسمش؟ خودتان از خودتان چهارتا چهارتایش را می گیرید حالا چه شده برای ما ناز و کرشمه می آیید؟ دختر یتیممو سپردم به زینب خاتون. ابالفضل بزنه به کمر هرکی باهاش بد تا کنه…. عبدالله هر چه را نفهمید، زینب و ابالفضل را خوب فهمید. با همان فارسی نیم بندی که بلد بود گفت : وسایلتان را جمع کنید تا بفرستمتان کربلا. دویدم چمدانم را ببندم که مامانی گفت: خودم تنها می روم. تو بمان پیش شوهرت.شاید زنش آمد. تو نباشی وهم ورش میدارد ، برای خودش جولون می دهد. خیال می کند تو آمدی گردش و تفریح . بمان سر زندگیت و حقت را بگیر.
برای تهیه کتاب به لینک زیر مراجعه کنید .
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.