برچسب: یادداشت

  • روضه‌خوان محله گلشن

    روضه‌خوان محله گلشن

    آقا شیخ مرتضی زاهد عنوان کتابی است که محمدحسن سیف اللهی با سی گام تحقیقی، در قفسه انتشارات کتاب جمکران، به ثمر رسانده است. در نگاه اول شاید فکر کنید این کتاب هم گوشه‌ای از خاطرات یک عالم برجسته را بازتاب می‌دهد، اما کتاب دنبال چیزی فراتر از این‌هاست. هر فصل به عنوان یک گام،…

  • گوشواره‌های آلبالویی

    گوشواره‌های آلبالویی

    یک بار در برنامه‌ای درباره تربیت فرزند دیدم که سخنران گفت وقتی بچه را بیرون می‌برید و او مدام بهانه می‌گیرد و گریه می‌کند، به جای دعوا کردنش بنشینید و هم‌قد او بشوید، ببینید او چه می‌بیند؟ فقط یک عالَم پا، و چون این برایش جذابیتی ندارد، شروع می‌کند بهانه‌گیری. آن موقع فهمیدم برای درک…

  • مگر برای مردان خدا بن‌بست و ناامیدی هست؟

    مگر برای مردان خدا بن‌بست و ناامیدی هست؟

    چند روز دیگر یک سال می‌شود. یعنی ۳۶۵ روز می‌گذرد از شروع یک طوفان. طوفان الأقصی. موجی که شروع شد تا در هر بار جَزرش یک مشت زباله را بیرون بریزد از صف انسانیت و با هر مَدّش یک مشت انسان را بیاورد به سمت درست تاریخ. در این ۳۶۵ روز جنایتی که هرکدامش برابر…

  • عصر اشغال ایران توسط متفقین تمام شده است

    عصر اشغال ایران توسط متفقین تمام شده است

    سید میثم موسویان نویسنده کتاب بی‌نام پدر در یادداشتی بمناسبت حمله موشکی و پهپادی ایران به رژیم صهیونیستی نوشت: امروز به اندازه تمام ۴۰ سالی که از خدا عمر گرفته‌ام، به کشورم ایران، افتخار کردم. من بچه بودم که هواپیمای عراقی بر آسمان همدان ظاهر شد و پدرم من را روی زمین خواباند و گفت…

  • درد رویش را تاب آور؛ بهار نزدیک است

    درد رویش را تاب آور؛ بهار نزدیک است

    این روزها فروشگاه‌های آنلاین پوشاک زنانه را بالا و پایین می‌کنم تا لباسی زیبا برای سال نو تهیه کنم؛ اما یا دلم با آن‌ها نیست یا اندازه جیبم به هزینه‌شان نمی‌رسد. شنبه را به جمعه و جمعه را به جمعه بعد می‌رسانم و دغدغه‌ام شده خرید لباس مناسب برای نوروز ۱۴۰۳. در قیل‌وقال زندگی انسانی…

  • دست کوچکم را بگیر!

    دست کوچکم را بگیر!

    در عصر پنجمین‌روز اسفندماه که صدای چیک‌چیکِ افتادن قطره‌های باران بر برگ درختان حیاط و آواز گنجشک‌ها گوشم را پُر کرده است، کتاب سبزترین نذر را به دست می‌گیرم. امشب شبِ ولادت حضرت مهدی(عج) است؛ امامی که احساس می‌کنم نزدیک‌ترین شخص به من است و درعین‌حال، خودم را از او دور می‌بینم، مردی که او…

  • پدربزرگ و راز درخت تنومند انقلاب

    پدربزرگ و راز درخت تنومند انقلاب

    «آقاگرگه اومده دنبال حبة انگور.» صدیقه فکر کرد بابابزرگ دارد شوخی می‌کند؛ همان‌طور که من هم وقتی فصل اول را شروع کردم و بعد ده خط به این جمله رسیدم، فکر کردم پدربزرگ داستان دارد شوخی می‌کند تا روحیه نوه‌اش را عوض کند. همیشه مخاطب با پیش‌فرضی مطالعه کتاب را شروع می‌کند یا می‌نشیند تا…

  • شهادت بالاترین داشته یک پدر است!

    شهادت بالاترین داشته یک پدر است!

    نشسته بودم توی حیاط حرم. چندتا پسربچه هم کمی‌ آن‌طرف‌تر نشسته بودند. داشتند با همدیگر درباره قدرت‌های پدرهایشان حرف می‌زدند یک جورهایی به هم پز می‌دادند و فخرفروشی می‌کردند با بیان قابلیت‌های پدرهایشان به همدیگر قدرت‌نمایی می‌کردند. اول از قدرت بدنی پدرها شروع شد و بعد شغل‌هایشان و در آخر رسید به اموال و دارایی‌ها،…

  • گاهی اوقات یک دست هم صدا دارد!

    گاهی اوقات یک دست هم صدا دارد!

    اولین باری که سفر کربلا رفتم، هنوز آمریکایی‌ها توی عراق بودن و مرز عراق پر از سربازانشان بود. حضور آن اشغالگرها برایم غیرقابل تحمل بود. یادم افتاد این سرزمین انگار خالی از اشغالگر و دیکتاتور نبوده؛ از آمریکایی‌ها و صدام گرفته تا سال‌ها قبل، خلیفه‌های ستمگر عباسی. در خیال خودم به این فکر کردم اگر…

  • نیستان دی؛ هم‌آوایی عرفان و حاج قاسم سلیمانی

    نیستان دی؛ هم‌آوایی عرفان و حاج قاسم سلیمانی

    عرفان و حاج قاسم؟!… تعجب می‌کنید؟ اگر شما هم مثل خیلی‌ها حاج قاسم را فقط در حد نام می‌شناسید، حق دارید تعجب کنید. شک به دلتان راه ندهید که تقریباً بقیه هم مثل شما هستند. این، تجربه زیسته‌ای است که در این چند ماهه بعد از انتشار نیستان دی، با آن دست به گریبان بوده‌ام.…